هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
زان که بر این پرده ی تاریک،
این خاموشی نزدیک،
آنچه می خواهم نمی بینم،
و آنچه می بینم نمی خواهم.
دین چیست؟
عده اى فکر میکنند دین اعتقادات مردم است
اینطور نیست!
دین یک صنعت است.
صاحبى دارد.
به نفع عده اى است و باعث ثروت مادى و قدرت سیاسى طیف معینى در جامعه میشود و به یک حاکمیت سیاسى
و طبقاتى در جامعه خدمت میکند.
مذهب صنعتى است که میلیاردها دلار پول
در آن جابجا میشود.
هزینه تبلیغاتش توسط این پولها پرداخت میشود.
این پولها را با کلاهبردارى و اخّاذى از جیب مردم بیرون میکشند.
دین یک دستگاه نشر اکاذیب است.
دروغ تحویل مردم میدهند. مردم را میترسانند.
مردم را در این دنیا از خشونت میترسانند
و در آن دنیا از عقوبت این درست مثل مافیا است.
نهاد مذهبى، چه مسیحیت باشد، چه اسلام چه یهودیت
قبل از اینکه مجموعه اى از باورهاى اجتماعى باشد
یک ساختمان و عمارت بزرگ اجتماعى است که روى پاى خودش ایستاده مالیات میگیرد
پول میگیرد و خرج بقا و حاکمیت خودش میکند
دین شراب ناب نیست
متانول است که مستی میدهد، اما به قیمت کوری
ژان پل سارتر
مرگان فریمن:
در حال حاضر در ۱۷۹ کشوری که درگیر ویروس کرونا هستند از ۵۰ خدای مختلف درخواست کمک میشه ولی تا به حال از هیچ کدام از خداها کمک نیامده.
ولی وقتی که علم واکسن آن را پیدا کند هر کس از خدای خود تشکر میکند.
یاران ناشناخته ام
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبان شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! …
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن
***
بادی شتابناک گذر کرد
بر خفتگان خاک،
افکند آشیانه متروک زاغ را
از شاخه برهنه انجیر پیر باغ …
خورشید زنده است !
آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشید را
من
روشن تر،
پر خشم تر،
پر ضربه تر شنیده ام از پیش…
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
از پشت شیشه ها
به خیابان نظر کنید !
از پشت شیشه ها …..
***
نو برگ های خورشید
بر پیچک کنار در باغ کهنه رست .
فانوس های شوخ ستاره
آویخت بر رواق گذرگاه آفتاب …
***
من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش .
چنگ ز هم گسیخته زه را
زه بستم
پای دریچه،
بنشستم
و ازنغمه ئی
جام لبان سرد شهیدان کوچه را
با نوشخند فتح
شکستم :
آهای !
این صبحگاه است گوئی به سنگفرش
که اینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن …
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید !
خون را به سنگفرش بینید !
خون را به سنگفرش ….
احمد شاملو
آیههای زمینی
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
سبزه ها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهء خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زائیدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهء وقیح فواحش
یک هالهء مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت
مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
بالکهء درشت سیاهی
تصویر مینمودند
مردم ،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد
گاهی جرقه ای ، جرقهء ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
آنها به هم هجوم میآوردند
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه میشدند
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانبان کوچک را میدیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهء مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ، ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ، ایمانست
آه ، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقیبی بسوی نور نخواهد زد؟
آه ، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها...
سرود ملی را نمیخوانم
امروز روز جمهوری است
و پرچمهای استقلال
همه جا پیداست
رئیس جمهور خوش بخت است
پر نگاهش تمام سربازهای دنیا رژم میروند.
تمام کلاهخودها مقدسند.
امروز روز جمهوریاست
و من
مانند همیشه
به جست و جوی کار برخاستهام
سرمائی در تنم دارم
و زندگی واژهایست سخت
که شیدههای خستهی برخاستنم
را رنگ بخشیده است.
سالهاست
با دستهای زخمیام
زمین را میآزمایم
تا در پس هر غروب غمگین
عرق پیشانیام تندیس فردا شود.
امروز روز جمهوری است
رئیس جمهور خوش بخت است
در نگاهش تمام سربازهای دنیا رژه میروند.
من میان پرچمهای در اهتزار
گرسنگی را فریاد میزنم.
من سرود ملی را بلد نیستم
سرود من نوائیست بی وطن
و قلبش با کودکان دورترین جغرافیاست.
امروز روز جمهوری است
در هیچ کارخانه و معدنی
کارفرمائی مدح نمیشود.
چهرهی قهرمانی
که دستور کشتار داده است.
بر دیوار هیچ خانهی سردی نیست.
من سرود ملی را بلد نیستم
من سرود ملی را نمیخوانم.
سراینده: علی رسولی
زندگی ذره كاهیست ، كه كوهاش كردیم
زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به كسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی كرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا كوچه و پس كوچه
و اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟! ...
قطعنامه
نظر به اینکه
ما ضعیفیم
برای بندگی ما
قانون ساختید
نظر به اینکه دیگر
نمیخواهیم بنده باشیم
قانون شما در آینده باطل است.
تهدید میکنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم.
نظر به اینکه
گرسنه خواهیم ماند
اگر زین بیش تحمل کنیم
تا که باز
غارت کنید ما را
مصممیم که زین پس
از نان شب که فاقد آنیم
کسی نیست ما را جدا نماید
جز شیشه های ویترین.
نظر به اینکه
با تفنگ و توپ
تهدید میکنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم.
نظر به اینکه
خانه های بسیار
در هر کجا به پاست
ولی ما
بامی بر سر نداریم
تصمیم ما بر اینست
که در این خانه ها بخوابیم
زیرا که دیگر
زاغه هامان خوش نمیاید.
نظر به اینکه
با تفنگ و توپ
تهدید میکنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم.
نظر به اینکه
ذغالها به خروار
در انبارهایتان پر است
ما بی ذغال
از سردی زمستان میلرزیم
تصمیم ما بر اینست
که آن ذغال ها را
در اختیار گیریم.
نظر به اینکه
با توپ وتفنگ
تهدید میکنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم.
نظر به اینکه
موفق نمیشوید
ما را دستمزدی کافی دهید
خود کارگاهها را
در اختیار خواهیم گرفت.
نظر به اینکه بدون شما
ما را نان کافی خواهد بود
نظر به اینکه با توپ وتفنگ
تهدید میکنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم.
نظر به اینکه
به گفته های دولت
ایمان نداریم
زین پس مصممیم
رهبری را خود در دست گیریم
و دنیای بهتری سازیم.
نظر به اینکه
تنها زبان توپ را آشنا هستید
و به زبان دیگری تکلم نمیکنید
ناچار خواهیم بود
لوله های توپ را
به طرف شما برگردانیم
شاهد شکنجه شدن نوید افکاری اسماعیل بخشی در هفت تپه
غلامرضا پرتوی- جبهه ضد فاشیستی غلامرضا پرتوی - کرونا و سرمایهداری
انقلاب قهرآمیز علیه رژیم سرمایهداری ایران و در پی آن، دیکتاتوری پرولتاریا و ساختمان سوسیالیسم، در راه است. آماده شویم!